باورتان نمی شود که چند ثانیه قبل موتورسوار ازیک لحظه غفلت شما استفاده کرد و کیفتان را ربود . نمی توانید تصور کنید که موبایل ، سیم کارت یدکی ، گذرنامه ، شناسنامه ، کارت ملی ، گواهینامه ، کلیدهای خانه ، کلیدهای ویلا ، دفتر تلفن ، دسته چک ، دفترچه اقساط بانک ، دفترچه بیمه و کول دیسک خود را از دست داده اید . کاری از دستتان ساخته نیست و باید دورشدن موتور سوار کیف قاپ را تماشا کنید . ناگهان بخاطر می آورید که فایل یک فیلم خیلی مهم در کول دیسک است . اینکه آن فیلم را دو روز بعد در بلوتوث ببینید برای تان قابل قبول نیست . بطرف موتورسوار می دوید . او که خیالش راحت شده بود کیف یک شهروند عاقل را ربوده است با دیدن شما که بطرف او می آیید عصبانی می شود و تصمیم می گیرد اگر نزدیک شدید با چاقو زخمی تان کند . ترافیک پایان سال موتور سوار را دچار مشکل کرده است . به دویدن ادامه می دهید . موتور سوار چاقو را از داخل جیبش بیرون می آورد . چراغ تقاطع سبز می شود و اتومبیلها حرکت می کنند . نمی خواهید فرصت باقیمانده را از دست بدهید . سوار موتورBMW پلیس که کنار خیابان توقف کرده است می شوید و با آن به تعقیب موتوسوار می پردازید . کلاه کاسکت را روی سرتان می گذارید و آژیر را روشن می کنید . موتور سوار با سرعت بیشتری به مسیرش ادامه می دهد . با عجله خود را به خانه می رسانید . میهمانها از اینکه شما را با لباسهای پاره و خاکی می بینند تعجب می کنند . به آنها می گویید که مشکل کوچکی برایتان پیش آمده بود . عذرخواهی می کنید و به اتاق تان می روید . از همسرتان می خواهید که کنجکاوی هایش را تا پایان میهمانی متوقف کند تا همه چیز طبق برنامه مرتب و خوب پیش برود . لباسهایتان را عوض می کنید و به سالن پذیرایی می روید . برای میهمانها توضیح می دهید که با یک سارق درگیر شده بودید . صدای زنگ خانه را می شنوید . چند ثانیه بعد دوستتان که هنرپیشه است همراه همسر و فرزندانش از در وارد می شوند . با اینکه تمام بدنتان درد می کند اما سعی می کنید کسی متوجه چیزی نشود . از میهمانها خواهش می کنید تا از دوست هنرپیشه تان فیلم نگیرند . دوست تان از شما تشکر می کند و می گوید که فقط خودتان اجازه دارید از او تصویربرداری کنید . می دانید که این یک مسئولیت بزرگ است و باید امانت دار باشید . نمی توانید قبول کنید فیلمی که شب تولد پسرتان از دوست هنرپیشه تان گرفته اید در چنگ سارق باشد . به موتورسوار نزدیک می شوید . او در ترافیک اتوبان گرفتار می شود و این بار موتورسیکلت را رها کرده و با پای پیاده فرار می کند . موتور BMW را روی جک می گذارید و به دنبال او می دوید . امیدوارید که کیف تان را رها کند و برود اما او چنین تصمیمی ندارد . وقتی وارد حاشیه اتوبان می شوید احساس می کنید که دیگر نمی توانید بدوید . کلت تان را از جیب کاپشن تان بیرون می آورید و یک تیر هوایی شلیک می کنید . سارق می ایستد ازاو می خواهید که کیف را روی زمین بیاندازد زانو بزند و دستهایش را روی سرش بگذارد . مطمئنید وقتی همکارانتان بشنوند که یک کیف قاپ سی جی سوار را دستگیر کرده اید تا ماهها سوژه خنده شان می شوید . اما چاره دیگری ندارید . شما علاوه بر شلیک هوایی از موتور BMW استفاده کرده اید و باید پاسخگو باشید . شما یک مامور ویژه هستید و هیچوقت تصور نمی کردید که یک کیف قاپ ساده را دستگیر کنید . بطرف سارق می روید و پشت او می ایستید . دست در جیب کاپشن تان می کنید تا دستبند پلاستیکی را بیرون بیاورید اما احساس می کنید چیز دیگری هم در جیب تان هست . برای تان خیلی عجیب است . نمی دانید چه زمانی کول دیسک را داخل جیب تان گذاشته بودید !!
برگرفته ازهمشهری مسافر
برگرفته ازهمشهری مسافر
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
0 نظرات:
ارسال یک نظر